منتظر نشسته ام ../ رو نیمکت روبروی آن سرسره ی کوچک قرمز .../ مثل همان وقت ها که زیر برف با هم به تماشای رد پاهای بچه ای مینشستیم که جز برف و آن سرسره قرمز هیچکس را نداشت .../ سرما در وجودش گرم بود و تنها دلیلش برای زندگی عاشقی های کودکانه و شیرینش بود و تنها با تکه نانی از نانوایی همان روبروی پارک روز را به شب میگذراند.../یا مثل همان وقت ها که بهاری را با دستهای تو ستایش میکردم .../ یا مثل همان روزهایی که از آن دختر بچه ی شیرین و معصوم یاد گرفتیم که همیشه درد ها و خستگی هایمان را لب طاقچه دلمان بنویسم .../ مثل همان وقتها که گلهای بهار نارنج روی پیراهن دختر بچه را با بوسه ای میچیدی و زمان در گذر بهار چون بهار عبور میکرد . . ./
مثل همان یک ربع مانده به دیدار که همیشه دخترک منتظر ما بود و دست هایش منتظر بهار . . ./
ولی حال من منتظر بهار دستانت هستم . . .